رفتار با يتيمان
يک روز علي (ع) به زن فقيري برخورد کرد که چند کودک يتيم داشت که از شدت گرسنگي ، گريه مي کردند. آن زن با آنها مشغول بازي بود تا خوابشان ببرد. و آتشي در زير ديگ روشن کرده بود و در داخل ديگ ، مقداري آب ريخته بود که فکر کنند براي آنها غذا مي پزد. حضرت به منزل رفت و ظرف خرما و کيسه اي آرد و قدري روغن و نان و برنج به دوش گرفت و به سوي خانه ي آن زن رفت . قنبر خواهش کرد که آن وسائل را او حمل کند ؛ اما آن حضرت راضي نشد. چون به منزل آن زن رسيد ، اجازه خواست و داخل شد . قدري برنج و روغن در داخل ديگ ريخت چون پخته شد ، براي بچه ها حاضر کرد و به آنها خورانيد تا سير شدند. بعد برخاست و با دست و پا ميان خانه راه مي رفت و «بع بع» مي کرد و آن کودکان مي خنديدند. سپس از خانه خارج شد. قنبر گفت : «امروز چيز عجيبي مشاهده کردم و شما و دست و پايتان را زمين گذاشته بوديد و بع بع مي کرديد». فرمود : «وقتي که وارد خانه شدم . اطفال را گرسنه و گريان ديدم. خواستم وقت بيرون رفتن آنها را خندان ببينم».(8)
همبازي
کودکي بر سر ناودان بام خانه رفت و مادرش متوجه نبود. فاصله بام تا زمين بيست متر بود. مادر فرياد مي زد که بچه ام مي افتد و مي ميرد. کودک هم به حرف کسي گوش نمي داد. مردم جمع شدند ، نتوانستند کاري بکنند.حضرت علي (ع) از آنجا مي گذشت ، چون جريان را ديد فرمود : کودکي هم سن او بياوريد و در کنار راه رها کنيد. اين کار را کردند . آن دو با هم بازي مي کردند و مادرش رفت ، او را گرفت و پايين آورد و دست امام علي (ع) را بوسيد.(9)
عطوفت پدرانه
حبيب بن ابي ثابت مي گويد : روزي مقداري عسل به عنوان بيت المال آوردند. حضرت علي (ع) فرمود تا يتيمان را حاضر کردند. موقعي که عسل را بين نيازمندان تقسيم کرد ، خودشان به دهان يتيمان عسل مي گذاردند. بعضي گفتند : «اي علي ! اين عمل براي چيست؟». فرمود : «امام ، پدر يتيمان است ، به دهان آنها عسل مي گذارم و به جاي پدران از دست رفته ي آنها به آنها عطوفت پدرانه مي کنم».(10)
علي و کودکان
روزي زني مشکي پر از آب به خانه مي برد. امام علي (ع) او را ديد ، فهميد شوهر ندارد و بي سرپرست است . لذا نزد او رفت و مشکش را به خانه رسانيد. روز بعد تصميم گرفت براي يتيمان او غذايي ببرد. اين کار را کرد و وارد خانه ي آن زن شد و به او گفت : «نان مي پزي يا از کودکانت نگهداري مي کني؟» زن گفت : «من نان مي پزم ، تو از بچه ها نگهداري کن ». امام علي (ع) هم با گوشتي که آورده بود ، کباب درست کرد و با خرما به دهان بچه ها مي گذاشت و هر بار مي فرمود : «فرزندانم ، علي را حلال کنيد ، اگر در کار شما کوتاهي کرده است ». خمير که حاضر شد ، علي (ع) تنور را روشن ساخت و صورت خود را به آتش نزديک کرده ، مي فرمود : «اي علي ! بچش طعم آتش را ، که اين جزاي کسي است که از وضع يتيمان بي خبر است». حضرت در آخر به آن زن گفت : «از اينکه در کار تو و کودکانت کوتاهي شده ، شرمنده ام ». (11)
امام (ع) آنقدر به يتيمان محبت مي کرد که فردي به نام ابوالطفيل که مي ديد حضرت علي (ع) به دهان يتيمان عسل مي گذارند ، مي گفت : «دوست داشتم من هم يتيم بودم تا مورد محبت علي (ع) قرار مي گرفتم ». (12)
شيرين زباني
روزي علي (ع) در منزل نشسته بود و دو کودک خردسال او عباس (ع) و زينب (س) در طرف راست و چپ ايشان نشسته بودند. علي (ع) به عباس (ع) فرمود : «بگو يک». گفت : «يک». فرمود «بگو دو» . گفت : «حيا دارم با زباني که يک گفتم ، دو بگويم». علي (ع) چشمان عباس را بوسيد. بعد زينب (س) گفت : «پدر جان آيا ما را دوست داري ؟». فرمود : «بله ، فرزندان ما پاره هاي جگر ما هستند ». گفت : «دو محبت در دل مردان با ايمان نمي گنجد. دوستي خدا و دوستي فرزند. ناچار بايد گفت : به نسبت به ما مهرباني ، ولي محبت خالص براي خداست». اين جمله ي زيبا از زبان زينب خردسال ، براي علي (ع) جالب بود . نسبت به آن دو کودک ابراز محبت کرد و آن دو را تشويق کرد.(13)
کشتي گرفتن علي (ع)
ابوطالب پسران خود و پسران برادرش را جمع مي کرد و به آنها دستور مي گفت تا با هم کشتي بگيرند ؛ و اين رسمي در بين اعراب بود. علي (ع) آستينهايش را بالا مي زد و با برادران و پسرعموهاي بزرگتر و کوچکتر خود کشتي مي گرفت . ابوطالب همواره مي گفت : علي (ع) پيروز بود. به همين دليل علي (ع) را پيروز مند مي ناميدند وقتي آن حضرت بزرگتر شد ، يک کشتي گير قوي شده بود با ستمکاري کشتي مي گرفت و آنان را به زمين مي زد ؛ و چه بسا کمربند ستمکاري را مي گرفت و او را بلند مي کرد و به زمين مي زد.(14)
مدافع کوچک
قريش به بچه هاي خود ياد داده بودند که وقتي پيامبر اکرم (ص) از خانه بيرون مي آمد ، پشت سر حضرت مي دويدند و شعرهايي بر عليه ايشان مي خواندند و رسول خدا (ص) را اذيت مي کردند. علي (ع) که کودک بود ، به رسول خدا (ص) مي گفت : «هر وقت از خانه بيرون مي روي ، مرا با خود ببر». پيامبر اکرم (ص) از خانه بيرون مي آمد ، تا بچه ها مي آمدند به حضرت آزار برسانند ، علي (ع) آنها را دنبال مي کرد و گوش و بيني آنها را مي کشيدآنها هم نزد پدران خود شکايت مي کردند که : «قضمنا علي ؛ علي ما را گاز گرفته » اذيتمان کرده). لذا درکودکي به حضرت لقب «قضم»داده بودند. (15)
پرستاري علي (ع)
فاطمه بنت اسد مي گويد : وقتي علي (ع) متولد شد ، پيامبر اکرم (ص) سي سال داشت و علي (ع) را بسيار دوست مي داشت . پيامبر اکرم (ص) به من فرموده بود که گهواره علي (ع) را نزديک رختخواب من بگذار و بيشتر از همه ، سعي در تربيت علي (ع) داشت . او را با خود به حمام مي برد و مي شست. وقتي گرسنه مي شد ، به او شير مي داد. وقت خواب ، گهواره ي او را تکان مي داد و در وقت بيداري ، با او بازي مي کرد و سخن مي گفت . او را بغل مي کرد و مي فرمود : «اين برادر ، جانشين ، ياري کننده ، پشتيبان ، امانتدار و داماد من خواهد بود». پيامبر اکرم (ص) دائما علي (ع) را با خود به کوههاي مکه و دره ها و بيابانهاي اطراف آن مي برد. (16)